نیلوفر (سهراب سپهری)
از مرز خوابم می گذشتم ،
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود .
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها ،
در مرداب بی ته آیینه ها ،
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود .
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم .
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستون ها می پیچد .
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید ،
ساقه اش از ته خواب شفافم سرکشید .
من به رویا بودم ،
سیلاب بیداری رسید .
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم :
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود .
در رگهایش ، من بودم که می دویدم .
هستی اش در من ریشه داشت ،
همه من بود .
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 10:17 توسط سمانه ساعدی
|
