جواب بی سوال 226

 

سکوت

"مادر جوابی نداد وقتی از او پرسیدم جعبه مدادرنگی هایم کجاست. جواب سوال من بلاهایی بود که خود از پیش بر سرشان آورده بودم ولی پیوسته کسی را که آنرا به من هدیه داده بود مقصر از دست رفته هایم می دانستم...هنوز هم نداشته هایم را قصور دیگران می انگارم... شاید به این خاطر که دیگر جوابم سکوت نیست."

 

بعضی وقتها بعضی سوال ها بهتره بی جواب بمونه. شما وقتی سوالای پرسیدتون بی جواب می مونه چکار می کنید.

1.     بی خیال سوال پرسیدن می شید (یا به این خاطر که کسی پاسخگو نیست یا به این دلیل که سوال بی اهمیت بوده...)

2.     دوباره سوالتونو تکرار می کنید ( اصرار بر اینکه دیگری نقشی در مشکلات من دارد...)

3.     از آدمای مختلف سوال می کنید ( شاید همه دست اندر کار بوده اند...)

4.     از خودتون می پرسید (خودتونو مسئول جواب نهایی می دونید...)

5.     سوالتونو جور دیگه ای مطرح می کنید (نرسیدن به جواب رو شیوه طرح سوال می پندارید...)

6.     از طرف مقابل دلیل سکوتشو می پرسید (سکوت را جواب نمی دانید...)

7.     عصبانی می شید (برای رسیدن به جواب عجول هستید...)

8.     و....

چقدر خوب میشه که سعی کنیم وقتی با سوالی روبرو می شیم اول خودمون جوابشو در خودمون پیدا کنیم ... حتی اگر دیگران جوابی داشتن به اون جواب بسنده نکنیم و تمام جوابها رو بررسی کنیم و در نهایت جواب نهایی به سوالمون رو خودمون بدیم؛ این به ما کمک می کنه تا جوابهایی واقعی تر برای سوالامون پیدا کنیم، البته اگر دنبال جواب واقعی هستیم.

 

سوالاتون دقیق و جواباتون واقعی

 

شب آرزوها

 

خدایا...اول از همه آرزوی خوشبختی برای هدی و کامبیز می کنم و امیدوارم زندگی شایسته ای رو پیش رو داشته باشند. زندگی که شایسته نجابت و سادگی هدای عزیزمه.

خدایا...آرزو دارم سایه خانوادم مخصوصا مامانم سالیان سال بالای سرم باشه. آرزو دارم مامان و بابا ازم راضی باشن و تمام سعیمو می کنم که باعث افتخارشون بشم.

خدایا...ازت می خوام کمکم کنی به آرزوهام در حدی که شایسته منه برسم. آرزو دارم؛درکار پته و شناساندن آن و کسب درآمد خوب از این راه بدون پایمالی حق کسی... حتی حق خود ، موفق شوم و در حد شایسته و شایان توجه عدالت را رعایت کنم.

خدایا...آرزو دارم روی پای خودم بایستم و با نهایت قدرت آماده دریافت همه نشانه های راهنماییت هستم. از تو می خواهم چشمان بینا، همتی بالا و پاهایی قدرتمند و بینش و دانشی به من عطا کنی تا بدانچه شایسته مان است برسیم.

خدایا... آرزو دارم روزی که ثروتمند شدم و روزی که ر راه ثروتمندی بودم و روزی که از این دنیا میرم، مستمندان را فراموش نکنم و همواره به یاریشان بشتابم؛ چه ثروت عشق و محبت و چه ثروت مادی که همه ارزانی تو و در راه توست زیرا از توست.

خدایا... آرزو دارم آنقدر قصی القلب نشوم که روزی به نا شکری دلهای یارای لحظاتم بپردازم و جوابشان را با بی توجهی و کم بینی دهم.

خداوندا...آرزو دارم، تمام آرزو های زیبا را برآورده کنی تا ما هم چون تو زیبا شویم.

خدایا...باهات تعارف ندارم... مواظب سعید و آرش باش و چشمانشان را به راهشان و راه را به گامشان نگاه دار؛ تا همیشه سلامت و پیروز گردند.

 

که توئی برآورنده آرزوهای پنهان و روان

۸۹/۰۴/۰۷


سفسطه:

۱. آمین

۲.صفا جان دوست دارم و برات از ته دل آرزوی خوشبختی میکنم.

 

تپش پنجره ها

 

 

چه بوی عطر تند سهرابی

پیچیده در این قلعه گنجی

که چشمان مرا غرق عطش کرد

و در این قحطی لطف لطافت

آب ابر دلم

چشمم را صفا داد

 

باید چشمانم رابشویم

لب این فواره هوش بشری

شاید اینجا

درگاه نگاه من باشد

که در آن آیینه خورشید دلی

در چشم تری

خود نمایاند

و تو هیچ وقت نفهمی

که خورشید چرا

در تپش پنجره ها 

وضو می گیرد

 

۸۹/۲/۳۰


سفسطه:

۱. یادمه این شعرو بعد از خوندن یکی از پستای محمد در وبلاگ " قلعه گنج" )یکی از روستاهای دور افتاده کرمان( سرودیندم

۲. خیلی عزیز نوشته بود. هر جا هست شاد باشه

۳. "رودر رو" بهت می گم که : اگه کسیو دوس داری برای احساست ارزش قائل باش و به خودش بگو ...بالاتر از سیاهی رنگی نیس... .

۴.اگه شعره تکراریه سقسطش نیست :)

همدلی

 

تقدیم به افشین عزیز

گاهی یک اشاره به دل می دهد این پیام

که در سایه همدلی هیچ دلی تنها نیست

سیبتان را همیشه با شریکی بخورید

کین جهان چنان که مینماید پابرجا نیست

90/5/11

خود گشایی )اسم منتخب(

 

بی اعتمادی دری است.
خودستایی و بیم،
چفت و بست غرور است.
و تهی
دستی،
دیوار است و لولاست
زندانی را كه در آن
محبوس رای
خویشیم.

دلتنگی
مان را برای آزادی
و دلخواه دیگران بودن
از رخنه
هایش تنفس می
كنیم.

تو
و من، توان آن را یافتیم

كه برگشاییم؛
كه
خود را بگشاییم.


 

«سکوت سرشار از ناگفته‌هاست»
سروده‌هایی از: مارگوت بیکل
ترجمه و صدای: احمد شاملو
موسیقی و پیانو: بابک بیات

 منبع:http://www.parand.se/ra-shamlo-sokout.htm

 

بغلم کن

بغلم کن به رسم مرغ دریایی

( گزارش و گفت‌وگو درباره «جنبش آغوش رایگان»)

 
او برای آن‌که به این هوس پاسخ مناسبی گفته باشد، کمی فکر کرد و ایده‌ای به ذهنش رسید. ایده‌ای که باعث شد تا حرکتی جهانی شکل بگیرد که در 80 کشور فراگیر شد.

جوآن در این‌باره می‌گوید: «وقتی که شما احساس تنهایی و غمگین بودن می‌کنید، صحبت با مردم کمکتان می‌کند. آنگاه خنده‌هایتان را با کسی شریک می‌شوید. کسی به شما لبخند می‌زند و فردی بازوهایش را دورتان حلقه می‌کند و به شما می‌گوید که همه چیز مرتب است. اما آنهایی که هیچ‌کس را برای چنین لحظاتی ندارند، چه باید بکنند؟ کسانی که اقوامشان در دوردست زندگی می‌کنند چطور؟ و دوستانی که درکتان نمی‌کنند چی؟ این همان وضعیت روزهای گذشته من است».

این است که جوآن به خانه می‌رود، با ماژیک دو سوی یک مقوا می‌نویسد Free Hugs (آغوش رایگان)، شلوغ‌ترین چهارراه شهر را انتخاب می‌کند و آن‌را بالای سر می‌برد. در 15 دقیقه نخست مردم نگاهی به او می‌اندازند و با بی‌اعتنایی از کنارش رد می‌شوند.

اولین کسی که می‌ایستد، زنی است که می‌گوید صبح همان روز سگش مرده است و این‌که چطور تنها دخترش هم چند سال پیش در تصادف رانندگی کشته شده. او می‌گوید که در دنیا چقدر احساس تنهایی می‌کند و چند لحظه بعد جوآن روی زانویش می‌نشیند و او را بغل می‌کند. بعد از آن هر دو لبخند می‌زنند.

از حرکت تا جنبش

«جنبش آغوش رایگان» که از چهارشنبه سی‌ام ژوئن سال 2004 آغاز شده، بر اساس یک فکر ساده شکل گرفته و هر چهارشنبه تکرار می‌شود. هر کسی می‌تواند برای غریبه‌ها یک بغل مجانی باز کند و با مهربانی دیگران را در آغوش بگیرد و آغازگر روزی خوش برایش باشد.

«جنبش آغوش رایگان» گستره وسیعی دارد. این‌که افراد بتواند امید هم به زندگی را کمی بیشتر کنند. این‌که در این دنیا غریبه‌ها زیاد هم بد نیستند. همچنین با این‌کار مردم به هم نزدیک‌تر می‌شوند و لحظات شادشان را با هم قسمت می‌کنند تا دنیا جای بهتری به نظر برسد.

این جنبش به سرعت همه‌گیر می‌شود. يک گروه موسیقی استرالیایی یه نام «سگ‌های بیمار» (Sick Puppies) نماهنگی درباره این جنبش می‌سازند و این ویدئو روی سایت یوتیوب قرار می‌گیرد که تا کنون بیش از 25 میلیون بازدیدکننده داشته است.

پس از مدتی پلیس استرالیا جلوی این کار را می‌گیرد تا جوآن مین باید 25 میلیون دلار برای فعالیتش بپردازد اما اعضای این جنبش در اعتراض به پلیس 10 هزار امضاء جمع می‌کنند و کارشان ادامه می‌یابد.
یک آغوش ایرانی در شیکاگو
نگین یک دختر 24 ساله ایرانی است که تازه به آمریکا مهاجرت کرده و به تازگی برنامه آغوش رایگان را در پارک میلنیوم شیکاگو پیاده کرده است. او از یک قرار ملاقات با خبر می‌شود و به گروه می‌پیوندد. گروه شش نفره آنها پلاکاردهایشان را بلند می‌کنند و مشغول می‌شوند. این اتفاق بهانه‌ای شد برای گفت وگوی آنلاینی که اینجا می‌خوانید:
اون روز چند نفر رو بغل کردی؟

از صد نفر که بیشتر شد دیگه نشمردم. اصلاً این شمردن واسه این بود که فکر می‌کردم که به تعداد انگشت‌های یک دست هم نرسند. ولی شاید 150 تا شد که من خسته شدم و برگشتم خونه.

شرط ملحق شدن به گروه فقط داشتن پلاکارده یا باید جایی هم ثبت‌نام کرد؟

نه. مثل اینه که بگی می‌خوای راه بری توی خیابون و هم‌زمان آواز هم بخونی. لازم نیست که سازماندهی‌شده باشه.

مردم چیزی از این جریان شنیده بودند یا هر بار مجبور بودی توضیح بدی؟

فقط یه نفر به من گفت که اون ویدئوی معروف رو دیده بود. بقیه می‌پرسیدن و من می‌گفتم Just For Fun.

دوست داری دوباره این حرکت رو انجام بدی؟

اوه آره. خیلی دوست داشتم. مخصوصاً که عکس العمل مردم خیلی متفاوت بود. تازه با کلی آدم دوست شدم که مثلاً ایمیلشون رو دادن بهم یا عکس گرفتن باهام.

کدوم واکنش برات جالب‌تر بود؟

یک سیاه‌پوست که غش کرده بود از خنده و می‌گفت من نمی‌ذارم بغلم کنی چون معنی‌ش رو نمی‌فهمم و احتمالاً می‌خوای جیبم رو بزنی. یک آقای روی صندلی چرخ‌دار هم بغل خواست و بغلش کردم. بیشتر بچه‌ها مدلشون این‌طوری بود که از دور می‌دویدن. آدم بزرگ‌ها هم البته کم از این‌ کارها نکردن. جیغ هم می‌کشیدن و می‌دویدن و منم ذوق می‌کردم جیغ می‌کشیدم باهاشون.
حست چی بود وقتی اولین نفر رو بغل کردی؟ خجالت نکشیدی؟

نه چون اولین نفری رو که بغل کردم، کسی بود که خودش پلاکارد داشت. من هنوز پلاکاردم رو در نیاورده بودم. 6 نفر بهم گفتن you made my day و واسه من که همیشه دیگران روزهام رو می‌سازن خیلی بود.

اگه قرار بود این کار توی پارک ملت وسط تهران انجام بشه، فکر می‌کنی چطوری بود؟

(می‌خندد) کی قرار بود کی رو بغل کنه توی پارک ملت؟ مثلاً روی پلاکارد باید می‌نوشتن «free hugs for men» و «free hugs for women».

چیزی مونده که بخوای بگی؟

به امید این‌که همه از این کارها بکنن. کلی تأثیرش بیشتر از اینه که اخم کنیم و بگیم «ایران» نه «پرشیا». فکر کنم دید حداقل 10 نفر رو تغییر دادم نسبت به ایران. باورشون نمی‌شد و یکی که عاشق پرسپولیس و مهرجویی و کیارستمی بود تعجب کرده بود که چرا لهجه ایرانی ندارم. یک خانوم شاعر که دعوتم کرد برم پیشش میلواکی گفت که یه فیلم دیده درباره این‌که تو ایران همه دخترها و حتی پسرها دماغ‌هاشون رو عمل می‌کنند و پرسید راسته یا نه.
 
 

سفسطه:

۱. چه خوب اینجا باید حتما برای برای بغل کردن و بغل شدن یک دلیل موجه و نامه از مراجع ذیصلاح داشته باشی اگر نه به دیوونگی متهم میشی

۲. تازه اگرم بغل خونت پایین افتاده باشه و از کسی بخوای بغلت کنه که یا طرف فکر میکنه مجوز هر قضاوتی دربارتو داره یا اینکه فکر میکنه یه گنجی داره میخوای ازش بدزدی.

۳. اگرم گنجه هر چی ببخشی بیشترم میشه :)

۴. من جات باشم به شکرانه اینکه کسیو دارم که بغلش کنم: اولین شخص ممکن دم دستمو همین حالا بغل میکردم.

 ۵. مرسی از نوید و سایت دارچینش

شاد باشید و شادی ببخشید

طعم دوستی

 

 

 

امروز ... دوباره اشک شوقی بود

با یادت ریخت روی پیرهنم

که طعم غذای طبیعی می داد

با مزه توت فرنگی و سیب

 

۱/۵/۹۰

س.س

 


کلام: شهیار قنبری

مرا نترسان دوست
مرا نترسان یار
مرا نترسان خوب
                   من از سرودن شعری بلند نمی‌ترسم.

ـ بلند؟
         یعنی کمند.
برای تو باید
                     دوباره شعری گفت.

مرا نترسان دوست
مرا نترسان یار
مرا نترسان خوب
                     که من نمی‌ترسم.

من از سرودن منظومه‌های آتش‌رنگ
                    در برودت این شبگیر هراس ندارم
که رنگ گونه‌ی تو:
                    ـ اتفاق رویش لاله است
                                         بر تن این دشت.

با من بگو
           که می‌شود آیا
                             از درگاه عشق
                            بی‌شعر تازه‌یی برگشت؟

دوباره مرکب
دوباره قلمدان،
             دوباره رخت شاعری‌ام را
                                            بیار
                                           ـ ای بیدار!
               برای تو باید دوباره شعری گفت.

مرا نترسان یار،
                              که من نمی‌ترسم.


آتن ـ بهار 1978