میراث صلح

 

دستان خود بر دل زدند

طرحي چو صبر حاصل زدند

در گير و دار مشكلات

نقشي چو گل حاصل زدند

 

شور و هياهو ريختند

مهر و وفا انگيختند

گمنام مردم كهن

در دامنت گل ريختند

 

دامن تو ايران بود

 نقلش چو يك ديوان بود

گلهاي آن را بشمار

يك از هزار كرمان بود

 

از اين ستون تا آن ستون

تا زير سقف بيستون

از همت والاي خويش

تا دل خوردن هاي خون

 

پرسِپليس برگ گليست

سي و سه پل چون سنبليست

خواجه اتابك غنچه گل

از بيستون تا گنجعليست

 

قدر گلان خويش بدان

آواز حفظش را بخوان

ارابه ميراث صلح

در راه نيك نامي بران

 

دستان تو در دست من

چون درچمن باغي سمن

سر مي دهيم ازجان و تن

جاويد باد نام وطن

 

 

 

صمیم قلب

 

نیاد هیچ وقت روزی که

خدا از ما جدا شه

بره یه جا بشینه و

 تو فکرمون نباشه

 

اگه دست نازشو

روصورتم نذاره

بودن یا نبودنم

دیگه فرقی نداره

 

خدا کنه که خدا رو

خدا حفظش کنه

وجود بیقرارو 

پر از آرامش کنه

 

نیاد هیچ وقت روزی که

بشم شرمنده نگاهش

یا اینکه از یاد ببرم

دیگه نگیرم سراغش

اگه قدرشو ندونی

واسش فرقی نداره

ولی اون برای ما

 همیشه بیقراره

 

خدا کنه سوز دلا رو

خدا سازش کنه

وجود بیقرارو (همیشه)

پر از آرامش کنه

 

 

 

صمیم قلبو از صمیم قلب دوست دارم

گلدان خالی خانه ی ما

 

 

گلدان خالی خانه ی ما

روزگاری چه صفایی داشت

گلدان خالی خانه ی ما

روزگاری چه صفایی داشت

 

می نشستم در کنارش

می نوازیدم برگ هایش

گویی با نوایی خوش

لبخند می زد گلبرگهایش

 

روزی آمد تیره رنگ

باد و طوفان و درنگ

ناله می کرد گل من

با صدای سوزناکش

 

دیدم او را از میان پنجره

گلبرگ نداشت

کمرش شکسته بود

ای خدا این چه جور شکنجه بود

 

... سالها گذشت و گلدان خالی خانه ما

گلدان خالی خانه ما ماند و ...

دیگر هیچ گلی نتوانست

آنرا پر کند