میراث صلح

دستان خود بر دل زدند
طرحي چو صبر حاصل زدند
در گير و دار مشكلات
نقشي چو گل حاصل زدند
شور و هياهو ريختند
مهر و وفا انگيختند
گمنام مردم كهن
در دامنت گل ريختند
دامن تو ايران بود
نقلش چو يك ديوان بود
گلهاي آن را بشمار
يك از هزار كرمان بود
از اين ستون تا آن ستون
تا زير سقف بيستون
از همت والاي خويش
تا دل خوردن هاي خون
پرسِپليس برگ گليست
سي و سه پل چون سنبليست
خواجه اتابك غنچه گل
از بيستون تا گنجعليست
قدر گلان خويش بدان
آواز حفظش را بخوان
ارابه ميراث صلح
در راه نيك نامي بران
دستان تو در دست من
چون درچمن باغي سمن
سر مي دهيم ازجان و تن
جاويد باد نام وطن


