شناخت خالص شخصي

 

چقدر سخت ميشه آدما رو شناخت. ما تنها با شناختي كه بر اساس تصوراتمون از اونهاداريم زندگي مي كنيم و دربارشون قضاوت مي كنيم بدون اينكه "از درونشون اسرارشونو" ببينيم.

سخته جاي ديگري ديدن. اما چقدر مي تونه دلنشين باشه وقتي خودتو فراموش كني و شده واسه لحظه اي از ديد عزيزات دنيا رو ببيني و دركشون كني.

ديگه گله ها رو مي گذاري كنار و تنها با يك لبخند همراهيشون ميكني. غمي هم كه دلتو پر مي كنه و چشاتو خيس عزيز تر از اونيه كه بخواي ازش خلاص شي.

ايناست كه آدمو بزرگ مي كنه.


سفسطه:

۱.چند وقت پيش مطلبي خوندم به نام " شادماني ناخالص ملي"

۲. چه در تو ... چه بر تو... چه در حاشيه پرتو...

۳. اين حال من با توست

نیلوفر (سهراب سپهری)

 
از مرز خوابم می گذشتم ،

سایه تاریک یک نیلوفر

روی همه این ویرانه فرو افتاده بود .

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟



در پس درهای شیشه ای رویاها ،

در مرداب بی ته آیینه ها ،

هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم

یک نیلوفر روییده بود .

گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت

و من در صدای شکفتن او

لحظه لحظه خودم را می مردم .



بام ایوان فرو می ریزد 

و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستون ها می پیچد .

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟



نیلوفر رویید ،

ساقه اش از ته خواب شفافم سرکشید .

من به رویا بودم ،

سیلاب بیداری رسید .

چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم :

نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود .

در رگهایش ، من بودم که می دویدم .

هستی اش در من ریشه داشت ،

همه من بود .

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

گل و گلدون

 "کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود! "


گل و گلدون

 

یکی بود یکی نبود

یه گل بود که از اولش نبود

و یه گلدون که بی امید بودن گل زنده نبود

 

قصه از اونجا شروع شد که یه روز

دلامون با هم یکی شد

حاصل این پیوند قشنگ

یه گلدون خالی شد

 

دستامون با همدیگه

توی خاکش با امید یه دونه کاشت

امید اینکه دونه ای که دستای ما بکاره

تو زمستونای زندگی همیشه بهاره

 

بی خبر از اینکه روزی باید

دلامون از هم جدا شن

و یه روز گلهای گلدون دلای ما باید

مهمون گلدون دیگه ها بشن

 

یادمه اون روزی که

یه مداد قرمز اومد

بین دستامون خط می کشید

دلامون یادت میاد

 عجیب عجیب رنجی کشید

 

اول گفتی که گل از من

ریشه هاش باشه واسه تو

بعد چند لحظه تامل

زدی زیر گفته هاتو

گریه کردی ... با جراحت

گفتی: کی با گل اینطوری تا کرد

آخه گل خشکه بی ریشه

گل و ریشه بی گلدون هم مگه میشه!

 

گلدونو ازت گرفتم

توی برکه ی گل آلود نگاهت

من دو تا ماهی گرفتم

تو با یک دنیا سخاوت

دلتو گذاشتی راحت

توی دستای دل من

تا کنی با گل رفاقت

 

حالا چند ساله گذشته

گلمون خوب پا گرفته

توی خاک گلدونی که

زمین از خدا گرفته

 

می خواستم بهت بگم که

پشت سر وقتی تو رفتی

گل رو از گلدون کوچیک دلامون در آوردم

از همون وقتی که رفتی

گل رو به خدا سپردم

 

۹۰/۲/۲