مثل عطسه

هچیپو!!

مثل عطسه

مثل اوج یک رهایی

مثل مکثِ

قبل هر عمل خدایی!

میشه هر لحظه رها بود

چه تو پیوند چه جدایی

 

میشه از خودت رها شی

به فکر غریبه ها شی

میشه حتی بی تامل

با خدا بشینی پاشی

 ۹۰/۱۱/۲۵ س.س

(خداوندا ما را رها کن...نه به حال خود...از خود.  س.س)

 


سفسطه:

1.      الان داشتم مطالب وبلاگمو از اول مرور می کردم... دیدم با اینکه همش تو آرزو داشتم یه روزی منم مثل نونا "رها" بنویسم دیدم ...به نسبت اولا رها تر می نوشتما. 

2.      ...این بود که دلم واسه "رها " نوشتنای خودم تنگید. الان یه جورایی یه کوچولو ترس دارم رها نویسی کنم...ترس از قضاوت شدن.

3.      یه مسائل عرفانی نوشته بودم که خودمم یادم رفته بود ازشون :). یه جورایی هم اول باور نداشتم کار خودمه!!

4.      ماشالا هیشکی هم از اینورا رد نمیشه رد پاش بیوفته تو وبلاگمون...یا توهم زدیم یا رو آب نوشتیم :)...

5.     حقیقت تخله سهمانه  :)

سمن خبر : توجه ! توجه!

این دفعه دومه که فکر بستن وبلاگم میاد تو سرم. دو دفعه پیش به خاطر این بود که )البته تا جایی که یادم میاد( فکر می کردم تموم شده شعرام و حرفام. اما الان پر از حرفم و جرات نوشتنشو ندارم... یا بهتر بگم یه افکاری مانعم میشه بنویسم. و همین موضوع منو به این نتیجه میرسونه که اگه وبلاگی دارم که چند وقته به روز نشده پس چرا دارمش؟!

همیشه معتد بودم آدم باید رو راست باشه. هیچ وقت دوست نداشتم وبلاگم با ترویج افکار منفی سیاه بشه. اما حالا حرفهایی دارم که حس می کنم به هیچکی نمی تونم بگم و یا گفتنش منافی اهداف وبلاگیمه.

می دونم شاید اصلا حرفه ای نباشه چنین کاری و باعث از دست دادن همین چند تا مخاطب ناچیزم هم بشه اما... نیاز دارم از وبلاگم به عنوان یک دفترچه خاطرات امن استفاده کنم.

 به همین خاطر می خواستم در جریان باشین و این عملمو بی احترامی به خودتون ندونید. در هر صورت از این به بعد پست هایی با عنوان (آرامش) به این مطالب اختصاص خواهد داشت و کد گذاری می باشند.


سفسطه:

۱. نمی خوام نگران بشین )نیس خیلی طرفدار داره وبلاگم( حالم خوبه فقط یک سفر درون دارم. روالم همون منواله...با شعرٰ جفنگیات :) سمن خبر و ... در خذمتیم

۲. الهی یاد وبلاگ پندار نوشت علیرضا افتادم که یه مدت نمی نوشت و بعد پیگیری های متعدد نوشت..."باید برم و پیداش کنم" منظورش "خودش" بود. طفلی به تنهایی نیاز داشت. بعد ها وقتی فهمیدم ازدواج کرده، دلیل این تصمیم کبراشو فهمیدم. الان اگه وبلاگمو بخونه باید بهش بگم "واقعا درکت می کنم رفیق"

۳. ولی من نمی تونم بی سر و صدا خودمو پیدا کنم :)

۴. خواهشا اصرار نکنین رمزو بدم...فقط میفروشم، اونم به قیمت روز دلار:))

۵. نمی خوام ییهو غیبم بزنه. تو فکرتون هستیم بچه ها.

بدون شرح!